رفته بودم دکتر مطمئن و مجرب پدر تا سر و ته این فراموشی و آن تشنج و شایعات ه را در بیاورم.
دکتر نگاهی به صفحه اول دفترچه بیمه ام کرد و نتوانست محاسبه کند از خودم پرسید چند سالت است؟ گفتم 36 سال
گفت: خب دیگر باید ازدواج کنی، زن بذات حساس است این چه دردی است تا دوازده شب با این روحیه سگ دو بزنی؟ خب می شوی این و ملاکت زیبایی همسرت نباشد.
راستش دلم تنش نمی خواست بخصوص ویزیت پدر با تنش شروع شده بود . می خواستم بگویم برادر پزشک توئی با ایکس تومن درآمد، هئیت علمی هم که هستی خب خیالت راحت زن میگیری و هر فصل یک جای دنیائی .اما آن فکر برابر خواهم حرفش را قبول نداشت.
مال مال نگاه می کردم (مدل جانوران) من بی کار چه کنم؟ با بیکاری و عشق بروم ازدواج کنم چون زنم و به عقیده تو مرد احساسات وجودم را می شکند؟ دلت خوش است استاد یا بهتر بگویم حساب بانکی ات خوب جور است .
درباره این سایت